خداوندا! با تدبیر خود از تدبیرهای ناقصم بی نیازم فرما و از اختیار خود بهره مندم بساز. نیایش امام حسین علیه السلام در صحرای عرفات/آخرین بروزرسانی وبگاه:تابستان 1400
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

♥•٠
مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید.

به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.

سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند.

مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند.

مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند.

مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.

خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحت‌کننده‌ای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
...

 

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , اخلاق و عرفان اسلامی , اخلاق کاربردی , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه , روایت , خدا , انسان باشیم , سخنان حکیمانه , سخن بزرگان , زندگی , هدف زندگی , هدف در دنیا , یخ فروش , حکایت زندگی ما , قیمت , قیمت انسان , قیمت زندگی , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1674
تاریخ انتشار : پنج شنبه 24 مهر 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 مهر 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

استادی از شاگردانش پرسید : چرا وقتی عصبانی هستیم داد میزنیم؟!
یکی از شاگردان گفت : چون در آن لحظه خونسردیمان را ازدست میدهیم.

استاد گفت : این درست، اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان است داد میزنیم؟!
بعد از بحث های فراوان سرانجام استاد چنین توضیح داد :

┘◄ هنگامیکه دو نفر از یکدیگر عصبانی هستند قلب هایشان از یکدیگر فاصله میگیرد و برای جبران این فاصله مجبورند داد بزنند؛ هر چه عصبانیت بیشتر، فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید : هنگامیکه دو نفر عاشق همدیگر باشند، چه اتفاقی می افتد؟! آنها به آرامی با هم صحبت میکنند، چرا؟!
چون قلبهایشان خیلی بهم نزدیک است و هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد حتی حرف معمولی هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان همچنان بیشتر مےشود؛ سرانجام حتی نجوا هم نمی کنند و فقط یکدیگر را نگاه میکنند.

♡❤ این همان عشق خــــ✿ــــدا به انسان و انسان به خداست که خدا حرف نمیزند، اما همیشه صدایش را در همه وجودت حس میکنی؛ اینجاست که بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست و میتوانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی. ♡❤

 



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: چرا وقتی عصبانی هستیم داد میزنیم , عشق , عشق به خدا , خدا , فقط خدا , تنها جواب معمای زندگی , به علاوه خدا بودن , منهای هر چیزی زندگی کردن , کانون طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1491
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 مهر 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﮐﺸﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﻣﻮﺝ ﻫﺎﯼ ﻫﻮﻟﻨﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﮐﺸﺘﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﯿﺸﺪ
ﺗﺮﺱ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺧﻄﺮﻧﺪ
ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺯﻥ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺼﺎﺑﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﯿﺨﯿﺎﻟﯽ ﻣﺘﻬﻢ ﮐﺮﺩ
ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﻫﻢ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ
ﺧﻨﺠﺮﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﺯﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ

...

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید.



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: توکل بر خدا , توکل , کشتی , اعتماد , خدا , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1368
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 مهر 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

خیلی زیبا بود دلم خواست شما هم بخونید . .
♥•٠·
شیخ رجبعلی خیاط می گفت:
من همیشه که نماز می خواندم، نماز امام زمان، نماز جعفر طیار و... حاجتی را از خدا می خواستم.

یک بار گفتم هیچ حاجتی نخواهم و برای خود خدا نمازی بخوانم.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند

شیخ رجبعلی همان شب خواب دید. در خواب به او گفتند:

چرا دیر آمدی؟یعنی تو باید همان سی سال پیش به فکر این کار می افتادی. حالا بعد از یک عمر نماز خواندن به این فکر افتادی که نماز بخوانی بدون این که مزد و حاجت از ما بخواهی؟

آیت الله مجتهدی تهرانی



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , اخلاق و عرفان اسلامی , اخلاق عارفانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان نماز , داستان رجبعلی خیاط , نماز برای خدا , نماز برای خود خدا , نماز بدون مزد , ایت الله مجتهدی تهرانی , مجنون , عاشق , عشق , خدا , عشق به خدا , سجاده عشق , نماز , راز و نیاز با خدا , داستان خدایی , عاشق بنده , عاشق خدا , کانون طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2001
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 شهريور 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : یک شنبه 9 شهريور 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

به او اعتماد کن ♥•٠·˙

مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود و با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچ گاه شاد نبود.

او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
"ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله.

خدمتکار پرسید: "آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید، آن را همچنان اداره می کند؟"
ارباب دوباره پاسخ داد: بله.

خدمتکار گفت:
✔ "پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید هم ... او آن را اداره کند؟" ♡❤

✤ به او اعتماد کن، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
✤ به او اعتماد کن، وقتی که نیرویت کم است
✤ به او اعتماد کن، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی ... اعتمادت محکم ترین ریسمانها خواهد بود که به آن چنگ زده ای ...



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: به او اعتماد کن , عشق , عشق به خدا , خدا , فقط خدا , تنها جواب معمای زندگی , به علاوه خدا بودن , منهای هر چیزی زندگی کردن , کانون طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1299
تاریخ انتشار : یک شنبه 9 شهريور 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

پدرم مرد دانایی بود
گه گداری پندم میداد
همیشه میگفت :
پسر جان مبادا با آبروی کسی بازی کنی
مبادا دختر مردم بشه چک نویس احساساتت
مبادا دختری رو دلبسته خودت کنی و فرداها نتونی جوابگو باشی

یک روز در جواب همه ی نصیحت هاش ، نیشخندی زدم و گفتم :
ای بابا ؛ دوره ی این حرفا گذشته
دخترای این دوره زمونه خودشون چراغ سبز میدن
خودشون دلشونه...
خودشون از خداشونه...
♥•٠·

پدرم تو چشمام نگاه کرد و گفت :
پسر جان زلـیـخـا زیاده ، تو " یـوسـف " باش...!!!

همین که این جمله رو شنیدم
مو به تنم سیخ شد
زبونم بند اومد
دیگه هیچ جوابی نداشتم که بدم
واقعا هم حق میگفت
همیشه زلـیـخـا زیاد بوده و هست ؛
اون منم که باید " یـوسـف " باشم.....



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , اخلاق و عرفان اسلامی , اخلاق عارفانه , ,
:: برچسب‌ها: یوسف , یوسف پیامبر , پاکدامنی یوسف , توصیه , پند پدر , همیشه زلیخا بوده و هست , احسان , نیکی , داستان حضرت یوسف , داستان کوتاه پیامبران , داستان , داستان کوتاه , داستان کوتاه اخلاقی , داستان کوتاه مذهبی , اندیشه و مذهب , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی طه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1636
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()

براي دانلود کليک کنيد
محتواي اين وبلاگ منطبق بر قوانين جمهوري اسلامي ايران مي باشد. اين وبگاه در سايت ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي وزارت ارشاد ثبت شده است. اکثر مطالب وبلاگ داراي منبع از کتب اسلامي و يا سايت هاي ارزشي و مفيد ديني است و کپي برداري از مطالب وبگاه فقط با ذکر منبع بلا مانع است